کد مطلب:28120 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:119

آخرین کاری که به قتل عثمان انجامید












1219. الفتوح: عثمان به دنبال علی بن ابی طالب علیه السلام فرستاد و او را فرا خواند و گفت: ای ابو الحسن! تو می توانی از پس این گروه بر آیی. آنان را به كتاب خدای عزوجلو سنّت پیامبر او دعوت كن و مرا از آنچه ناپسند می دارند، كفایت كن.

علی علیه السلام به او گفت: «اگر با من عهد و پیمانی الهی می بندی كه به همه وعده هایی كه به آنان دادی، وفا كنی، آن را انجام می دهم».

عثمان گفت: باشد، ای ابو الحسن! هر چه را می خواهند، از جانب من ضمانت كن.

علی علیه السلام عهدی شدید و پیمانی محكم از او گرفت. سپس از نزدش بیرون آمد و به مردم رو آورد. چون به آنها نزدیك شد، گفتند: ای ابو الحسن! ما تو را بزرگ می شماریم. آن طرف چه خبر است؟

گفت: «آنچه می خواهید، به شما داده می شود و از هر آنچه شما را ناراحت می كرد، راحت می شوید. كسانی بر شما گمارده می شوند كه دوست می دارید و آنان را كه ناپسند می دارید، بركنار می شوند».

گفتند: چه كسی این وعده ها را برای ما ضمانت می كند؟

علی علیه السلام گفت: «من آنها را برایتان ضمانت می كنم».

گفتند: راضی شدیم.

آن گاه علی علیه السلام در حالی كه سرشناسان و بزرگانِ معترضانْ همراهش بودند، به سوی عثمان آمد. چون داخل شدند، عثمان را سرزنش كردند و او نیز از همه آنچه ناپسند می داشتند، پوزش خواست. آنان گفتند: برای ما نوشته ای بنویس و علی علیه السلام را در ضمانت آن داخل كن تا به این نوشته عمل كنی.

عثمان گفت: هر چه دوست دارید، بنویسید و هر كه را خواستید، در این ضمانت، وارد كنید.

پس نوشتند:«بسم اللَّه الرحمن الرحیم. این نوشته ای از بنده خدا، عثمان بن عفّان، امیر مؤمنان، به همه معترضان بر او از اهالی بصره و كوفه و مصر است. برای شما بر عهده من است كه به كتاب خدایعزوجل و سنّت پیامبرش محمّدصلی الله علیه وآله عمل كنم، به محروم شدگان [ از بیت المال، سهمشان] عطا شود و به ترسان، امان داده شود و تبعیدشده به وطنش باز گردد و اموال به صاحبان حق بر گردد و عبد اللَّه بن سعد بن ابی سرح از كارگزاری مصر بركنار شود و هر كه مصریان دوست دارند، امیرشان گردد».

مصریان گفتند: می خواهیم كه محمّد بن ابی بكر را امیر ما كنی.

عثمان گفت: باشد.

سپس در نوشته آوردند: «و علی بن ابی طالب برای مؤمنان، ضامن است كه عثمان به آنچه در این نوشته است، وفا می كند» و زبیر بن عوّام، طلحة بن عبید اللَّه، سعد بن ابی وقّاص، زید بن ثابت، سهل بن حنیف و ابو ایّوب (خالد بن زید )، آن را گواهی كردند و این در ذی حجّه سال سی و پنجم بود.

پس، مصریان نوشته شان را گرفتند و باز گشتند و محمّد بن ابی بكر، به عنوان امیر، با آنان بود. پس از سه روز راه رفتن، غلام سیاه چهره ای را دیدند كه بر شتری سوار است و آن را به شدّت می رانَد.

گفتند: ای مرد! كمی آرام تر. چه كاره ای؟ گویا فرار می كنی، یا در پی كسی هستی! تو كیستی؟ گفت: من غلام امیر مؤمنان عثمان ام كه مرا به سوی كارگزار مصر، روانه كرده است.

مردی از میان آنان گفت: ای مرد! كارگزار مصر، همراه ماست.

گفت: آن كه می خواهم، این نیست.

محمّد بن ابی بكر گفت: او را از شترش پایین آورید. او را پایین آوردند. محمّد بن ابی بكر به او گفت: به من راست بگو؛ غلامِ كیستی؟

گفت: من غلام امیر مؤمنان ام.

گفت: به سوی چه كسی فرستاده شده ای؟

گفت: به سوی عبد اللَّه بن سعد، كارگزار مصر.

گفت: چه چیزی برای او می بری؟

گفت: پیامی را.

محمّد بن ابی بكر گفت: آیا نوشته ای همراه توست؟

گفت: نه.

مصریان گفتند: ای امیر! خوب است او را بازرسی كنیم؛ چرا كه بیم داریم اربابش درباره ما چیزی نوشته باشد.

آن گاه بار و متاعش را بازرسی كردند و لباسش را كندند و برهنه اش كردند؛ امّا چیزی را همراه او نیافتند. روی شترش، مشك آب كوچكی بود. آن را تكان دادند؛ چیزی در آن به جنبش و صدا در آمد. پس، مشك را تكان دادند كه بیرون آید؛ امّا بیرون نیامد.

كنانة بن بشر تِجیبی گفت: به خدا سوگند، روحم به من می گوید كه در این مشك، نوشته ای هست.

همراهانش گفتند: وای بر تو! نوشته ای در میان آب؟

گفت: مردم، حیله ها دارند.

مشك را پاره كردند و در آن، یك بُطری یافتند كه سرش با شمع، بسته و مُهر شده بود. در درون بطری نوشته ای بود. بطری را شكستند و نوشته را بیرون كشیدند و محمّد بن ابی بكر، آن را خواند. در آن چنین نوشته شده بود:

«بسم اللَّه الرحمن الرحیم. از بنده خدا، عثمان، امیر مؤمنان، به عبد اللَّه بن سعد. امّا بعد، چون عمرو بن یزید بن ورقا بر تو وارد شد، او را حبس كن و گردنش را بزن.

و امّا علقمة بن عدیس بلوی، كنانة بن بشر تجیبی و عروة بن سهم لیثی: دست و پایشان را از خلاف هم قطع كن و آنان را وا گذار تا در خونشان بغلتند و بمیرند و چون مردند، آنان را بر درختان خرما به صلیب بكش.

و امّا محمّد بن ابی بكر: نوشته اش پذیرفته نمی شود. بر او سخت بگیر و در كشتن او حیله كن و بر كار خودت بمان تا فرمان من به تو بیاید، إن شاء اللَّه تعالی».

چون محمّد بن ابی بكر نوشته را خواند، با همراهانش به مدینه باز گشت و اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله را گرد آورد و نوشته را برایشان خواند و از قصّه آن آگاهشان نمود. پس در مدینه كسی نماند، مگر آن كه كینه عثمان را به دل گرفت، بویژه بنی هُذَیل (كه به خاطر یارشان عبد اللَّه بن مسعود، كینه شان شدیدتر بود ) و بنی مخزوم (كه به خاطر یارشان عمّار بن یاسر به جوش آمدند ) و نیز قبیله غِفار (به خاطر ابوذر ).

سپس علی علیه السلام نوشته را گرفت و به سوی عثمان رفت و بر او وارد شد و به او گفت: «وای بر تو! نمی دانم بر چه چیزْ اعتماد كنم؟! مردم بر تو خُرده گرفتند و تو به گمان خودت از آنان پوزشی خواستی و مرا ضامن ساختی. سپس مرا كوچك شمردی و این نامه را درباره آنان نوشتی!».

عثمان به نامه نگریست. سپس گفت: چیزی از این نمی دانم.

علی علیه السلام گفت: «این غلام، غلام تو هست، یا نه؟».

عثمان گفت: به خدا سوگند، او غلام من است و شتر نیز شتر من و مُهر نیز مهر من و خط نیز خطّ كاتب من است.

علی علیه السلام گفت: «غلام تو بر شترت با نوشته ای بیرون می رود و تو از آن آگاه نیستی؟».

عثمان گفت: ای ابو الحسن! تو را متحیّر ساختم! گاه خطی به خطی شبیه می شود و مُهری شبیه مهری دیگر زده می شود. به خدا سوگند، نه این نوشته را نوشته ام و نه بدان [ مجازات ها ]فرمان داده ام و این غلام را نیز به سوی مصر نفرستاده ام.

علی علیه السلام گفت: «حرفی نیست. پس، چه كس را متّهم كنیم؟».

گفت: تو و كاتبم را متّهم می كنم.

علی علیه السلام گفت: «بلكه آن، كار و فرمان خود توست». سپس از نزد او خشمگینانه بیرون آمد.[1].

1220. تاریخ المدینة - به نقل از هارون بن عَنتره، از پدرش -:چون برای عثمانْ آن پیشامدها پدید آمد، از مصر گروهی آمدند كه نوشته كوچك در هم پیچیده ای همراهشان بود. نزد علی علیه السلام آمدند و گفتند: این مرد، [ سنّت پیامبرصلی الله علیه وآله را ]تغییر داده و دگرگون ساخته و به سیره دو خلیفه پیشین رفتار نكرده است. [ نیز ]این نامه را به كارگزارش در مصر نوشته است كه مال فلانی را بگیر و فلانی را بكش و فلان كس را تبعید كن.

علی علیه السلام نامه را گرفت و آن را بر عثمان در آورد و گفت: آیا این نامه را می شناسی؟

گفت: مُهر را می شناسم.

گفت: پس مُهر را باز كن. چون باز كرد و خواند، گفت: خداوند، هر كس را كه آن را نگاشته و هر كس را كه آن را املا كرده، نفرین كند!

علی علیه السلام به او گفت: آیا كسی از خاندانت را متّهم می كنی؟

گفت: آری.

گفت: چه كسی را متّهم می كنی؟

گفت: اوّلین كسی كه متّهمش می كنم، تو هستی.

علی علیه السلام خشمگین شد و برخاست و گفت: به خدا سوگند، یاری ات نمی كنم و نیز بر ضدّ تو یاری نمی دهم، تا آن كه همدیگر را نزد پروردگار جهانیان، ملاقات كنیم.[2].

1221. مروج الذهب - پس از یادكردِ حلّ اختلاف مصریان با عثمان و بازگشت آنان -:چون به محلّی به نام حِسمی[3] رسیدند، به غلامی بر خوردند كه سوار بر شتر از مدینه می آمد. چون به دقّت در او نگریستند، دیدند كه او وَرْش، غلام عثمان، است. پس، او را به اقرار وا داشتند. او نیز اقرار و اعتراف كرد و نامه ای را كه به ابن ابی سرح، كارگزار مصر، نوشته شده بود، آشكار نمود.

متن آن چنین بود كه با ورود این گروه بر تو، دست فلانی را قطع كن و فلانی را بكش و با فلان كس این گونه كن. و بیشتر كسانی كه در [ رأس] آن گروه بودند، شمرده شده بودند و فرمانی درباره هر یك داده شده بود.

آن گروه، پی بردند كه نوشته به خطّ مروان است. پس به مدینه باز گشتند و نظر آنان و نظر كسانی كه از عراق آمده بودند، یكی شد. در مسجدْ منزل كردند و سخن گفتند و آنچه را كارگزاران بر سر آنها آورده بودند، یاد كردند و به سوی عثمان باز گشته، او را در خانه اش محاصره كردند.[4].

1222. الطبقات الكبری - به نقل از جابر بن عبد اللَّه -:مصریان... [ به سوی سرزمینشان] باز می گشتند. چون به بُوَیب[5]. او را گرفتند و متوجّه شدند كه غلام عثمان [ سوار ]بر آن است. پس بارَش را گرفتند و بازرسی كردند و در آن، لوله ای سُربی یافتند كه داخل مشك آب، جاسازی شده و درونش نامه ای بود.

نامه خطاب به عبد اللَّه بن سعد بود كه:از میان سردمداران شورش، فلانی را این گونه و فلانی را آن گونه كن. پس قوم، دوباره باز گشتند تا در ذو خُشُب فرود آمدند. عثمان به دنبال محمّد بن مسلمه فرستاد و گفت: بیرون آی و آنان را از من باز گردان. گفت: نمی كنم. پس آنان آمدند و عثمان را محاصره كردند.[6].

1223. سیر أعلام النبلاء: مروان بن حكم، كاتب پسر عمویش عثمان بود و مُهر [ عثمان] در نزد او بود. او به عثمان خیانت كرد و به خاطر خیانت او، مردم بر ضدّ عثمانْ گرد آمدند.[7].









    1. الفتوح:410/2، الأمالی، طوسی:1517/712. نیز، ر.ك:تاریخ المدینة:1160 - 1158/4.
    2. تاریخ المدینة:1154/4 و1155 و 1168، شرح نهج البلاغة:22/3.
    3. سرزمینی در صحرای شام است. (معجم البلدان: 258/2)
    4. مروج الذهب:353/2. نیز، ر.ك:تاریخ الیعقوبی:175/2.
    5. بُوَیب، ورودی اهالی حجاز به مصر است. (معجم البلدان: 512/1)
    6. الطبقات الكبری:65/3، تاریخ دمشق:323/39، تاریخ الإسلام:441/3 و442.
    7. سیر أعلام النبلاء:102/477/3.